نظر اصولگرایان:
نظر اصلاح طلبان:
برای مشاهده نظراعتدالیون اینجا کلیک کنید
یک نتیجه گیری ساده:
اصلاح طلب از اصولگرا بدتر ،اصولگرا از اصلاح طلب بدتر،اعتدال از هردو بدتر،همه از هم بدتر همه از هم پلیدتر
- ۰ نظر
- ۳۰ آبان ۹۶ ، ۲۳:۲۹
یادداشت شب اول پیاده روی:96/8/13
توی مسیرپیاده روی مثه عادت همیشگی تقریبا تند میرفتم
علی و مهدی مون اکثرا پشت سرم بودند؛یادمه تو دوران راهنمایی با یکی از دوستانم که
مدرسه میرفتم بهم میگفت تو"جت " توپاهاته همش من باید دنبالت بدوم. علی
مون هم میگفت من دارم همه را می بینم تو تنها کسی هستی که اینقدر داری تند میری
همه را داری جا میزاری و میری. ای کاش درس خوندنت هم مثل راه رفتنت بودالان برا
خودت کسی شده بودی!!! قرارمون این بود که به عمود سیصدکه رسیدیم اگه یه جای مناسبی
پیدا کردیم همون جا برای استراحت اتراق کنیم. حول و حوش غروب بود دیگه که رسیدیم
عمود سیصد. سمت راستمون را که نگاه کردم موکب و حسینیه میرزا جواد تبریزی را
دیدم.اول فکر کردم میرزا جوادآقا ملکی تبریزی نوویسنده کتاب المراقبات هستش بعد که
رفتم عکسشون را دیدم فهمیدم که اشتباه کردم.
بهرحال چایی که خوردیم تصمیم گرفتیم
که همینجا بمونیم چونکه مشخص بود که اینجا فضا و امکانات خوبی برای پذیرایی از
زوار دارند.بعد از یک نماز جماعت باشکوه بلافاصله پذیرایی از زوارانجام شد. شام عدس
پلوباگوشت ماست و یک عدد سیب بود. شام رو که خوردم یک چایی گرفتم و رفتم زیر عمود
299 وسط بلوار به تماشای جمعیت نشستم. مردم همچنان با همان شور و هیجان داشتند به مسیر پیاده روی
ادامه میدادند اگرچه یه کم از ازدحام آن کاسته شده بود. واقعا ادم با دیدن این جمعیت مبهوت میشه چه شکوهی چه عظمتی،امروز تو مسیر پیاده روی تو این فکر بودم که اگه این جمعیت به طرف اسرائیل حرکت کنه چکار میتونند بکنند؟ راستی از لذت خوردن این چایی
نمیتونم بگذرم باید بگم که خیلی چسبید. الان که دارم این یادداشت رو مینویسم ساعت
حدود هفت و ربع شبه و مهدی و علی کنارم خوابه خوابند؛ طوری نیست بگذار بخوابند،
فقط دلم به حالشون میسوزه صبح باید پام بشینند تا بیدارشم، اینو خودشون هم خوب
میدونند.
در پیاده روی امسال اکثر موکب های عربی این مداحی را میگذاشتند و سینه زنی می کردند جهت مشاهده فیلم این مداحی اینجا کلیک کنید.برای اونهایی که امسال توفیق پیداکردند و در پیاده روی اربعین شرکت کردند،گوش کردن این مداحی میتونه تداعی کننده خاطرات این روزهای زیبا بشود.
الان در اتوبوس و به سمت مرز چزابه درحال حرکت هستیم. تابلویی که الان از مقابلش ردشدیم ایذه پنجاه کیلومتر و هفتگل صدوپنجاه کیلومتر را نشان میداد. ان شاءالله حول و حوش ساعت چهار و نیم پنچ صبح به مرز میرسیم و از انجا عازم کاظمین یا سامرا و یا نجف خواهیم شد که بستگی به شرایط انجا دارد.
دیروز ظهر تو محل کار که نشسته بودم ناخوآگاه ذهنم معطوف به نوشتن وصیت نامه شد.واقعا نمیدونم چی شد که این فکر به ذهنم رسید و هرچقدر میخاستم خودما به« اون راه »بزنم انگار بیشتر توجهم جلب میشد. پیش خودم میگفتم قرار نیست برنگردم پس برای چی وصیتنامه!؟...خلاصه اینکه به این نتیجه رسیدم که این فکر اشتباه هستش وجمله «قرارنیست برنگردم» کاملا از لحاظ اعتقادی غلطه. بالأخره وقتی مجاب شدم بنویسم که دیدم کار از کار گذشته و چند ساعت مانده به حرکت وهزاران کار نکرده وعدم تمرکز برای نوشتن ... الان غبطه می خوردم که چرا زودتر به ذهنم نرسید حس میکنم یک لذت خاصی داشته باشه که من نتوانستم ان را درک کنم
الان در پیچ و خمهای جاده راننده خیلی آرام در حال حرکت می باشد.
در ضمن این یادداشت رو باید ساعت یازده و نیم میگذاشتم که نت وصل نشد...از دور چراغهایی شهری را میبینم که فکر میکنم ایذه باشه
هر شب و روزم با تو میشه سپری
تو همه امید منه در به دری
ممنونتم اگه به من رحم کنی و
فقط یه بار به کربلاتون ببری
ببری اونجا که میگن قشنگترین شهرخداست
اونجایی که محل رفت و اومد فرشته هاست
ببری اونجا که میگن گنبدش از جنس طلاست
گلدسته هاش کشیده تا عرش خدای کبریاست
منی که یه عمریه، نوکر مادرتم
آقا میدمت قسم، منو هم ببر حرم