یادداشت دقایق اولیه صبحگاه جمعه(پیاده روی اربعین)
الان در اتوبوس و به سمت مرز چزابه درحال حرکت هستیم. تابلویی که الان از مقابلش ردشدیم ایذه پنجاه کیلومتر و هفتگل صدوپنجاه کیلومتر را نشان میداد. ان شاءالله حول و حوش ساعت چهار و نیم پنچ صبح به مرز میرسیم و از انجا عازم کاظمین یا سامرا و یا نجف خواهیم شد که بستگی به شرایط انجا دارد.
دیروز ظهر تو محل کار که نشسته بودم ناخوآگاه ذهنم معطوف به نوشتن وصیت نامه شد.واقعا نمیدونم چی شد که این فکر به ذهنم رسید و هرچقدر میخاستم خودما به« اون راه »بزنم انگار بیشتر توجهم جلب میشد. پیش خودم میگفتم قرار نیست برنگردم پس برای چی وصیتنامه!؟...خلاصه اینکه به این نتیجه رسیدم که این فکر اشتباه هستش وجمله «قرارنیست برنگردم» کاملا از لحاظ اعتقادی غلطه. بالأخره وقتی مجاب شدم بنویسم که دیدم کار از کار گذشته و چند ساعت مانده به حرکت وهزاران کار نکرده وعدم تمرکز برای نوشتن ... الان غبطه می خوردم که چرا زودتر به ذهنم نرسید حس میکنم یک لذت خاصی داشته باشه که من نتوانستم ان را درک کنم
الان در پیچ و خمهای جاده راننده خیلی آرام در حال حرکت می باشد.
در ضمن این یادداشت رو باید ساعت یازده و نیم میگذاشتم که نت وصل نشد...از دور چراغهایی شهری را میبینم که فکر میکنم ایذه باشه
- ۹۶/۰۸/۱۲