یادداشت سحرگاهی(سرماخوردگی در یک روز با دمای 40درجه!)
چهارشنبه, ۱۰ تیر ۱۳۹۴، ۰۳:۴۱ ق.ظ
دیروز در حالیکه دمای هوا حدود چهل درجه سانتی گراد بود سرما خوردم! الان که کمتر از یک ساعت به اذان صبح مانده بدنم درد می کند، سرم درد می کند،بی حالم،تب دارم وتقریبا همه علائم سرماخوردگی را دارم. بهرحال فعلا این منو و این سرما خوردگی کوچیکو و این بدن بی جوون که منتظره یه پشه لگدی بهش بزنه و صاحبشو اذیت کنه. از انچه پیش آمده راضی هستم و ان شاءالله این جور موارد در جهت پاک شدن گناهان ریز و درشتمون باشه. ان شاء الله
پریشب به یکی از بچه ها قول دادم که با هم بریم مجلس عزاداری.سربزنگاه یه کاری برام پیش اومد ودستم تا ساعت یک بامداد بند شدو نتونستیم مجلس بریم.تابحال چندبار بهم گفته که چرا نیامدی بریم من خیلی دوست داشتم که توی این مجلس شرکت کنم ولی تو نیامدی. این دفعه آخری یه داستانی براش گفتم که خیالش راحت شد. داستان از این قراره که یک پیرغلامی بعد از عمری مداحی برای اهل بیت به خواب پسرش میآید؛پسر از پدر می پرسد که پدر جان از آن طرف چه خبر؟پدر به پسر می گوید: پسر در جمیع عمرم هرچه مدح اهل بیت را گفته ام هیچکدام را به حساب نیاوردند الا دوجا را! یکی در مجلسی شعر را اشتباه خوندم همه بهم خندیدند! ودر مجلسی دیگر قرار بود من هم بخوانم ولی نوبت بهم ندادند. امام حسین همین دو جلسه را از من قبول کرده و پایم نوشته شده.
حالا با توجه به این داستان من یقین دارم این مجلس رو پای ما هم نوشته اندچون هر دو عزم جدی داشتیم که برویم ولی نشد. اینو که گفتم یک تبسمی به نشان رضایت زد و رفت. ان شاء الله
- ۹۴/۰۴/۱۰