یادداشت امشب (سالگرد ارتحال امام)
دیروز تونستم که در مراسم بیست و ششمین سالگرد ارتحال امام شرکت کنم. چون از همون ابتدا بنا رو گذاشته بودم در مراسم سخنرانی شرکت کنم بلافاصله بعد از صرف صبحانه با بچه ها عازم محل سخنرانی شدیم. حول و حوش ساعت هفت و نیم صبح در محل سخنرانی مستقر شدیم و در حدود سه ساعتی همون جا منتظر نشستیم که حضرت آقا تشریف بیارند و سخنرانی کنند. مجموعه اتفاقاتی که در اطرافمون افتاد اینقدر جالب و قشنگ بود که این سه ساعت برامون به اندازه 5 دقیقه گذشت و هیچ احساس خستگی نکردم. اتفاق جالبش این بود که با هرکسی صحبت می کردیم اول می گفتند، اصفهانیه! اونجایی که تصمیم گرفتیم با بچه ها بشینیم یه چند نفری خوابیده بودند - نگو که اینها مسول انتظامات بودند- من بالاسرشون ایستادم و گفتم واقعا رو هم خوب چیزیه شما توی این جمعیت خوابید!و ما جا نداریم. یه دفعه یکیشون چشماشو باز کرد و با لهجه اصفهانی گفت: رو هم خوب چیزیس، من شما اصفهانیا را بزرگ کردم، بلند نمیشیم.
مکان ما دقیقا بین ستون اول و دوم (سمت چپ)
تنهاخاطره ای که از رحلت امام به یاد دارم فقط گریه مادرم هست که اون روز به شدت گریه می کرد اگر نگویم ضجه ، ومن هم ایستاده بودم و نگاهش می کردم.
- ۹۴/۰۳/۱۵