پشت میز نشستم. خودکار و کاغذ را آماده کردم. همه چیز مهیا بود که بنویسم. اما ناخودآگاه ذهنم متوجه وبلاگ شد. بدون این که تاملی کنم و یا مقاومتی کنم دستم به سمت لپ تاب رفت. لپ تاب را روشن کردم. دلم قنج می رفت که هرچه زودتر ویندوز بالا بیاید و وبلاگم را ببینم.هرچقدر من عجله داشتم ویندوز سر صیر و حوصله.ویندوز بالا آمد.حالا وای فای مگر متصل میشود؟! بالاخره وصل شد. سریع ادرس را زدم. " یادداشتهای شخصی احمدرضا رحیمی ". به به! این وبلاگ منه.این رفیق دوازده ساله منه.این صندوقچه اسرار منه.این همدم و غمخوار منه.نمی دانم چرا وقتی این صفحه را می بینم حس خوبی پیدا می کنم. یک حس تعلق خاطر عجیب.
همین چند خط، همین چند کلمه، چه حس خوبی به من داد. حالا با روحیه ای مضاعف بروم سراغ خودکار و کاغذ. خطوط چند دقیقه ای است که به صف شده اند و منتظر خوش رقصی های کلمات
- ۱ نظر
- ۲۸ مهر ۰۲ ، ۲۲:۵۳