یادداشت روز ۵ فروردین ماه ۱۴۰۴
قسمتی از یادداشت امروز
بهار/روز پنجم
سه شنبه ۱۴۰۴/۰۱/۰۵
۳:۲۰) بالاخره فرصت فراهم شد دیشب و دقایق اولیه امروز توانستم دو مکالمه از ایده« الو، سلام» را بنویسم. البته مکالمه دوم را به بن بست خوردم. رفتم خوابیدم. خوابم نمی برد. فکر کردم به مکالمه و در ذهنم کاملش کردم. این برای چندمین بار است وقتی که در نوشته هایم به بن بست می رسم و هیچ جور نمی توانم ادامه بدهم، به خودم سخت نمی گیرم، می روم می خوابم. انگار افکارم در چهارچوب کاغذ قفل شده وقتی که می روم می خوابم آزاد می شوند و به آنجایی که می خواهم من را می رسانند. بعد از تکمیل متن تازه به این فکر کردم که اصلا این چه ایده مسخره ای است. چرا باید اینها را بنویسم. چقدر این مکالمه ها قدرت مانور دارند که من بخواهم وقت بگذارم برایش. بعد جواب خودم را دادم. اول اینکه فعلا در این مقطع من باید به دنبال هر بهانه ای برای نوشتن باشم. حتی مسخره تر از الو سلام. باید من فقط بنویسم. همین. بعد اینکه چرا کمالگرایی؟! حتما باید ایده ای به ذهنم برسد که یک کار منحصر به فرد باشد. نه چنین چیزی اتفاق می افتد نه اگر ایده ای به ذهنم برسد در توان من هست فعلا. بعد من سعی دارم هر مکالمه یک پیامی را به همراه داشته باشد. این پیام هرچند که تکراری باشد خودش به عنوان یک تذکر است و انسان همیشه نیاز به تذکر و یادآوری دارد. دلیل چهارم اینکه این خودش یک سبک است. اینکه در یک مکالمه تو محدود هستی نسبت به داستان کوتاه و باید در این محدودیت خود ساخته یک مکالمه ای را شکل بدهی با خصوصیاتی که خود مدنظر داری. به نظرم همه اینها دلایل خوبی است که این کار را ادامه بدهم و ببینم به چند مکالمه می توانم برسم. البته اولین دلیل بهترین دلیل است.