قسمتی از یادداشت روز یازدهم زمستان
قسمتی از یادداشت این روز
زمستان/روز یازدهم
سه شنبه ۱۴۰۳/۱۰/۱۱
۰۸:۳۷)حدود دو سه هفته هست که یک بعداز ظهر یا شب آرام ندارم. یعنی همینطور بنشینم و یا کتاب بخوانم. همه اش مشغول یک کاری هستم. تقریباً ساعت نه، نه و نیم که می شود کم کم کارها کم می شود و می توانم بنشینم. اما چه فایده ای. خسته شده ام. از شدت خستگی فقط می خواهم بخوابم. عملا هیچ کار مفیدی نمی توانم بکنم.
دیشب در اوج خستگی به محض اینکه فراغ بالی حاصل شد اول فرصت را غنیمت شمردم و رفتم سراغ تمرین رونویسی. یک صفحه ام را کامل نوشتم. هوس خواندن یک یادداشت کردم. کتاب یادداشتهای یک پزشک جوان اثر میخاییل بولگاکف را برداشتم. دوست نداشتم پشت میز بنشینم. رفتم روی تخت دراز کشیدم و یادداشت سیفیلیس را خواندم. بعد از اینکه تمام شد، کتاب را روی تخت گذاشتم و از هوش رفتم.
۱۳:۱۰) انسانها همیشه دنبال این بوده آن که به گذشته سفر کنند و دنبال ساخت ماشین زمان بوده اند و اما دریغ اینکه ماشین زمان را در اختیار داریم و به راحتی می توانیم به گذشته سفر و آن ماشین، نوشتن است
- ۰۳/۱۱/۱۶