گفتگویی در مورد امانت
+ را فرض کنید شخصیت حشمت در سریال ستایش است و با آن لحن بخوانید
+ بیبین من نه تو را می شناسم و نه تا بحال دیدمت نمیدونمم برا چی اینجایی ولی..
_ ولی چی آخه آق صفی
+ ولی اعتمادمو بهت امانت می دم
_ یعنی چی آق صفی، چرا مثل آینه صحبت نمی کنی؟!
+صفی دستش را مشت کرد و گذاشت جلوی دهانش و سرفه ای کرد گفت: بیبین تیمور وقتی که تو چیزی را به کسی امانت میدی انتظار داری _ صفی دوباره به سرفه افتاد
_انتظار دارم خیانت نکند
+صفی در حین سرفه سرش را تکان داد: آفرین بچه! نه انگار هَمِت بزنیم یه چیزایی رو میفته _ باز هم سرفه کرد
_تیمور دست هایش را تو هم گره کرد و سرش را پایین انداخت و با نگاهی دزدانه به صفی گفت: اُنقدرها هم بی مایه نیستم آق صفی
+ صفی دست چپش را روی شانه تیمور گذاشت و چشم هایش را در چشم های تیمور میخکوب کرد و انگشت اشاره دست راستش را به سینه تیمور زد : بیبین ارزش اعتمادم بیش از اون چیزایی که دوروبرت می بینی یه وقت فکر نکنی من این زلنگ وذولنگارا امانت بهت دادم. مواظب باش امانت دار چی هستی