یادداشت امروز(بالاخره به جرگه متاهلان پیوستم)
باز هم محرم آمد، باز هم هیئت و عزاداری و باز هم نوکری برای ارباب...خیلی خدا رو شاکرم که توانستم در محرم امسال نفس بکشم و به من اجازه داد مشکی پوش عزیز حضرت زهرا بشوم. واقعا محرم بهار دلها و جانهاست با ورود به محرم انگار حس و حال آدم تغییر پیدا می کند و با مشکی پوش شدن مثل اینکه زیبا ترین لباس رو پوشیده ای و حس خوبی رو پیدا می کنی.باز هم می گوییم ان شاءالله این عزاداریها و معارف اهل بیت در زندگیمون عملیاتی بشود تا مصداق این فراز از زیارت عاشورا"اللهم اجعل محیای محیا محمد و آل محمد و مماتی ممات محمد و آل محمد"بشویم.
دیروز توصیه بهم شد که قبل از پوشیدن لباس مشکی از حضرت زهرا به رسم ادب و احترام اذن بگیر چرا که صاحب عزا حضرت زهراست و این عمل نشانه احترام به ایشان است نزدیکیهای غروب و قبل از رفتن به مسجد پیراهن مشکی ام را در دست گرفتم و چند جمله ای با حضرت زهرا درد و دلی کردم که امیدوارم باز هم مثل همیشه من رو مورد لطفشون قرار بدهند. ان شاء الله
بعد از سه چهار ماه غیبت قاعدتا باید حرفهای زیادی برای گفتن داشته باشم ولی بنظرم حجم مطالب آنقدر زیاد است که وقت نوشتن آنها رو ندارم. اما اون چیزی که نمیشه ازش گذشت و مهمترین اتفاق زندگی ام بود این است که بالاخره به جرگه متاهلان پیوستم؛ چهارم اسفندماه 96 یکی از زیباترین و به یاد ماندنی ترین روزهای عمرمه که این وصلت مبارک و ان شاءالله پرخیر و برکت در این روز رقم خورد.از صمیم قلب خدارو شاکرم و این ازدواج را مدیون امام مهربانیها هستم.همانطور که قبلا در یکی از پستهای وبلاگم نوشتم سال 94 توفیق شد که بعد از 17 سال پابوس امام رضا برسم اون سال سه درخواست داشتم که در خواست دومم این بود یا علی ابن موسی الرضا لطف کن و دست خانمم را شما تو دستم بگذارو...؛ الان که به گذشته نگاه می کنم و می بینم واقعا همینطوره همه چیز دست به دست هم دادتا این ازدواج رقم بخورد و خدارو صد هزار بار شاکرم و از امام رضاع بابت این لطفش به ماممنونیم.
- ۹۷/۰۶/۲۰