ازدیشب تاحالا باران می باردالبته در فواصل زمانی مختلف...امروز درس کاروزی با استاد گنجعلی داشتم وقتی کلاس تموم شد بلافاصله از دانشگاه امدم بیرون وسط راه باران دوباره بارید،دویدم که ناگهان یک اتوبوسی جلویم سبز شد و سوار شدم...تا وقتی که به دولت اباد رسیدم همچنان داشت باران میبارید.من هیچ وسیله ای نداشتم خلاصه دلم رو زدم به دریا وپیاده امدم خونه.نمی دونید پیاده روی در زیر باران چه لذتی داشت اولش ممکنه یه کم برات سخت باشه ولی وقتی که کامل خیس شدی دیگه برات فرقی نمیکنه ...وقتی امدم خونه با خبرشدم که پیتینا بدنیا امدهخیلی خوشحال شدم و امیدوارم که برایمان مایه رحمت وبرکت باشه ومن ازهمینجا این گلها را بهش تقدیم میکنمهمین الان بابا مامان مهدی وحسین رفتند بیمارستان .حتما میپرسید پیتینا یعنی چه؟این اسما خودمبینا براش انتخاب کرده چون تایک سال سه حرف اول اسم رو خیلی خوب انجام می دهد .راستی این عکسهارو امروززیر بارون گرفتم که امیدوارم از دیدنش لذت ببرید